سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] دوستان خدا آنانند که به درون دنیا نگریستند ، هنگامى که مردم برون آن را دیدند ، و به فرداى آن پرداختند آنگاه که مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند ، پس آنچه را از دنیا ترسیدند آنان را بمیراند ، میراندند ، و آن را که دانستند به زودى رهاشان خواهد کرد راندند و بهره‏گیرى فراوان دیگران را از جهان خوار شمردند ، و دست یافتنشان را بر نعمت دنیا ، از دست دادن آن خواندند . دشمن آنند که مردم با آن آشتى کرده‏اند . و با آنچه مردم با آن دشمنند در آشتى به سر برده‏اند . کتاب خدا به آنان دانسته شد و آنان به کتاب خدا دانایند . کتاب به آنان برپاست و آنان به کتاب برپایند . بیش از آنچه بدان امید بسته‏اند ، در دیده نمى‏آرند . و جز از آنچه از آن مى‏ترسند از چیزى بیم ندارند . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 90 فروردین 4 , ساعت 10:53 صبح

 

به نام خدا

 

داستان خرگوش کم رو وروباه پرو

 

نویسنده:مهسا فرج اللهی مجد

                  کلاس چهارم

1389

      روزی روزگاری دریک جنگل خرگوش وروباهی با هم زندگی می کردند که خرگوش خیلی کم رو وروباه خیلی پرو بود.

هروقت حیوانات جنگل به خانه ی روباه وخرگوش می رفتندخرگوش خودرادرانباری قایم می کرد.وقتی مهمان ها می رفتنداوبیرون می آمد.

تاغذایش راتنهایی بخورد.

ولی روباه همیشه باحیوانات ومهمانان گفت وگو می کردوخیلی شلوغ وبازی وسروصدامی کردوحفهای خنده دارمی گفت

1

 

یک روزخرگوش کوچولوی خجالتی درجنگل باروباه قدم می زد.که یک دفعه آقافیله آنها رادید خرگوش هم تادیدکه آقافیله به طرف آنها می آید فرارکردودرپشت درختی قایم شد ولی روباه ایستادوبه آقافیله سلام کرد

فیل گفت:روباه سلام پس خرگوش کجاست؟

روباه گفت((می دانی که خرگوش خیلی کم رواست برای همین درپشت آن درخت قایم شده است))

2       

آقافیله فکر ی کردوگفت:((من می دانم برای مشکل کم رویی اوچکارکنم!))

ماحیوانات فرداهمگی به خانه ی شمامی آییم .

فردای آن روز فیل وحیوانات جنگل به خانه ی خرگوش وروباه آمدند.خرگوش مثل همیشه وقتی آنهارادید فوری خودراپنهان کرد.روباه سفره غذارابرای مهمان هاچید وغذاهای خیلی خوش مزه آورد وبوی غذادرخانه پیچید خرگوش دزدکی روباه راصدازد تاکمی غذا برایش بیاوردفیل که حرف آنهارا شنیدبه روباه 3 گفت:برایش غذانبر تاکه خودش گرسنه شود ومی آید غذابخورد

روباه هم همین کارکرد.خرگوش که خیلی گرسنه شده بود آرام آرام آمدتاغذابخورددرهمین وقت مهمان ها ساکت به گوشه ای رفتند خرگوش که فکر کرد همه رفته اندسرسفره نشست که غذا بخورد وقتی که اولین لقمه رابرداشت حیوانات همگی آمدندوبه او سلام کردند

خرگوش نیز باکمرویی جواب سلام آنهاراداد آن روز خرگوش وهمه ی حیوانات باخوشحالی غذا خوردند واز فیل دانا وروباه مهربان تشکرکردند وازاینکه مشکل خرگوش راحل کرده بودند شاد شدند

خلاصه خرگوش قصه ی ما ازکم رویی درآمدودیگر هیچ و.قت خجالت نکشید.

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ